دختر شيطون بابا
سلام عزيز دلم.ديشب(28آذر91) خيلي شيطون شده بودي.صبح كه سركار مدام وول مي خوردي.اومديم خونه هم آخر شب نزديك نيم ساعت تا 45 دقيقه با بابات بازي كردي.بابايي تا باهات حرف مي زد با يه لگد جوابشو مي دادي.تا مي گفت دخترم اگه صدامو مي شنوي يه لگد بزن.يه لگد مي زدي كه تائيدش كني.خيلي وول وول مي خوردي.انگار دوست داشتي بابايي نازت بده.بابايي مي گفت عجب دخمل شيطوني دارم من.قربون پاهاي كوچولوش برم من.دوست دارم. ...